....
زلزله آذربایجان
ارسال شده در چهار شنبه 24 / 7 / 1391برچسب:زلزله آذربایجان, - 12

من خیلی وقت بود نتونستم بیام و نشد که ب موقع مطلبی راجع ب آذری های عزیز ک متاسفانه مصیبت دیدن بزارم اما خب فکر نمیکنم دیر شده باشه...هنوز حتی بم یادمون نرفته چه برسه آذربایجان

برای بازماندگان عزیز طلب صبر و رفتگان طلب بخشش دارم

از خواب پاشدم امروز

چشمای بسته تو دیدم

ماهی سیاه کوچولو

تنگ شکسته تو دیدم

دیدم همین که می خونم

تاریخ تشنگی ها تو

دریاچه های خشکیده

خون گریه می کنن با تو

اخبار داغ و می خونم

هرچند خوب می دونم

داغی که رو ارس مونده

این کوه سخت و لرزونده

نه شعر آذری گفتم

نه خون آذری دارم

نسبت به مردمت اما

حس برادری دارم

رنجور آذربایجان

معصوم آذربایجان

مغرور آذربایجان

مغموم آذربایجان

*********

(دکلمه ـ صدرالدین حجازی)

آروم می گرفتم با

افسانه های شیرینت

آهسته گریه می کردم

با شهریار غمگینت

دل ابر بود و بارون شد

سرما زد و زمستون شد

آبادی ها بیابون شد

هرچی که بود ویرون شد

هرچی که بود ویرون شد . . .


نويسنده مروارید